بسم الله الرحمن الرحیم 

بحثی که قرار بود خدمت شما سروران عزیز باشم درباره تجرد نفس بود در ابتدا این سوال مطرح می شود چرا ما باید حقیقت نفس پی ببریم پی بردن به حقیقت نفس چه فایده ای دارد ؟

پی بردن به حقیقت نفس و درک ناشناخته‌های آن، همواره از دغدغه‌های فیلسوفان مسلمان بوده است. از میان صفات نفس ویژگی تجرد یکی از مهمترین آنهاست چرا که اگر وجود نفس به عنوان یک جوهر مجرد که بعد از زوال بدن باقی است ثابت نشود، بحث از معاد بی‌معنا خواهد بود.

اولین فیلسوفی که برای نفس تعریفی دقیق ارایه کرد ارسطو بود در این مبحث می خواهم تعاریف حکما درباره نفس را مورد بررسی قرار دهیم:

تعریف ارسطو درباره نفس 

 ارسطو در کتاب «درباره نفس» نفس را به «کمال اول برای جسم طبیعی که دارای حیات بالقوه است، یعنی برای جسم آلی» تعریف ‌کرده است (ارسطو، 1378، ص 78).

نفس کمال اول است یعنی کمالی است که اقدم بر کمالات دیگر برای جسم طبیعی آلی حاصل می‌شود. توضیح این نکته لازم است که حیات و زنده بودن از نظر ارسطو صفت ذاتی بدن است. لذا با تعبیر بالقوه به آن اشاره نموده تا گمان نشود که حیات صفتی خارج از جسم است، بلکه صفتی است که به صورت استعداد در آن موجود می‌باشد. به بیان دیگر، نفس جامه حیات را بر بدن نمی‌پوشاند و این حیات است که از حالت بالقوه به بالفعل می‌رسد یعنی از حالت کمون بیرون آمده و به حالت ظهور می‌رسد.

دیدگاه ابن سینا درباره نفس 

دیدگاه ابن‌سینا ـ وی به پیروی از ارسطو نفس را کمال اول برای جسم طبیعی آلی تعریف کرده، سپس در توضیح مؤلفه‌های آن می‌گوید «کمال بر دو نوع است کمال اول و کمال ثانی. کمال اول آن است که نوع با آن بالفعل می‌شود؛ مانند شکل برای شمشیر. اما کمال ثانی وجودش تابع کمال اول و افعال و انفعالات آن است؛ مانند بریدن برای شمشیر و تمییز و احساس و حرکت برای انسان. نفس کمال اول است برای جسم و این جسم به معنای جنسی است نه به معنای مادی و هر گونه جسمی را شامل نمی‌شود، زیرا نفس کمال اول برای جسم صناعی چون تخت و صندلی نیست، بلکه کمال جسم طبیعی است و نه برای هر جسم طبیعی. مثلاً نفس، کمال برای آتش و زمین و هوا نیست، بلکه نفس کمال آن گونه جسم طبیعی است که کمالات ثانویه به وسیله آلات از آنها صادر می‌شود، پس نفس، کمال اول برای جسم طبیعی آلی است (ابن‌سینا، 1395ه‍، ص 10).

همان طور که مشاهده می‌کنید ارسطو و ابن‌سینا هر دو نفس را کمال اول برای جسم طبیعی تعریف نموده‌اند. اما ارسطو کمال و صورت را مرادف هم دانسته که در این صورت لازم می‌آید با از بین رفتن ماده (بدن)، صورت (نفس) هم نابود شود و این مطلب با بقای نفس منافات دارد.

ابن‌سینا به این مسأله توجه داشته و برای رفع این اشکال، توضیح می‌دهد که معنای کمال، اعم از صورت است و بین کمال و صورت رابطه، عام و خاص مطلق برقرار است؛ چرا که هر صورتی کمال است ولی هر کمالی صورت نیست (همو‍، ص 7). بنابراین، آن کمالی که مفارق الذات است و در ماده منطبع نیست صورت برای ماده نمی‌باشد؛ مانند ناخدا برای کشتی و پادشاه برای کشور. لذا تعریف ابن‌سینا بر نفوس مفارق از ماده هم منطبق است.

با توجه به آنچه گفته شد، نفس در دیدگاه ابن‌سینا از ابتدای امر مجرد است. اما در این صورت رابطه نفس مجرد با بدن مادی چگونه قابل تصور است؟ همچنین اگر ذات نفس را جوهر مجردی بدانیم که تعلق به جسم (بدن) در ذات آن نهفته نیست، چگونه از ترکیب یک جوهر مجرد و یک جوهر مادی، یک نوع مادی حاصل می‌شود؟

خلاصه آنکه درست است که ظاهر تعریف بوعلی از نفس با تعریف ارسطو در این باب مطابقت دارد، اما تفسیری که بوعلی از نفس ارائه می‌دهد تا حد زیادی به نظر افلاطون‌ـ مبنی بر ثنویت جسم و روح ـ نزدیک است.

بهترین شاهد این مدعا قصیده عینیه ابن‌سینا است که در آن نفس انسانی به کبوتر بلند پروازی تشبیه شده که از جایگاه رفیع خود به این زمین خاکی هبوط کرده و در دام تن گرفتار آمده است1 (همو‍، ص 85).

دیدگاه شیخ اشراق 

ـ نفس ناطقه در حکمت اشراق از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. طبقه‌بندی خاص شیخ اشراق از موجودات و مراتب هستی موجب شده تا مسأله نفس نزد او با آراء حکمای مشاء در این باب تفاوت اساسی داشته باشد. لذا تعریف نفس به کمال اول برای جسم طبیعی که منتخب مشائیان است در آثار شیخ اشراق به چشم نمی‌خورد.

وی در مقاله اول از بخش دوم «حکمة‌الاشراق»، مراتب مختلف هستی را طبقه‌بندی نموده و بر اساس آن، اشیائی که نور و ضوء هستند به دو قسم نور عارض و نور مجرد تقسیم می‌شوند. انوار مجرد به ترتیب شرافت عبارتند از: نور الانوار، انوار قاهره اعلون (طولی)، انوار قاهره عرضی (ارباب انواع) و انوار مدبّره. مرتبه انوار مدبره که خود از انوار قاهره صادر می‌شوند، همان نفوس ناطقه هستند که تدبیر جسم را بر عهده دارند (سهروردی، 1380، ج 2، ص 107). سهروردی در بعضی موارد این مرتبه را انوار اسپهبدیه نامیده و از حقیقت نفس ناطقه تحت عنوان «نور اسفهبد» یا «اسفهبد ناسوت» سخن گفته است1، چرا که اسفهبد به معنی «فرمانده سپاه» بوده و نفس ناطقه همانند فرمانده سپاه وظیفه تدبیر و تصرف در بدن را بر عهده دارد.

بنابراین، نزد شیخ اشراق حد نفس ناطقه آن است که «نفس جوهری است نه جسم و نه در جسم، بلکه جسم را تدبیر می‌کند و معقولات را ادراک می‌نماید» (همو، 1348، ص 21). وی در جای دیگر، نفس را جوهری زنده تعریف می‌کند که قائم به ذات خویش و بری از محل و ماده است (همو، ص 140). روشن است که شیخ اشراق، تعریف منطقی از نفس ارائه نکرده، بلکه صرفاً مشخصه‌ای از آن را ذکر نموده است.

دیدگاه ملاصدرا ـ صدرالمتألهین همانند ابن‌سینا نفس را کمال اول برای جسم طبیعی آلی تعریف می‌کند2 چرا که نوعیت انواعی که دارای نفس‌اند (یعنی نبات، حیوان و انسان) به نفس آنهاست؛ به گونه‌ای که بدون نفس نباتی نوع گیاه قوام نمی‌یابد و بدون نفس حیوانی نوع حیوان حاصل نمی‌شود و بدون نفس ناطقه انسانی، وجود نخواهد داشت. اما ممکن است گفته شود نفس نسبت به جسم، کمال اول نیست؛ این صورت جسمیه است که کمال اوّل جسم را تشکیل می‌دهد. پس درست نیست که نفس را به «کمال اول جسم» تعریف کنیم. ملاصدرا در پاسخ می‌گوید نفس برای جسم لابشرط، کمال اول است نه برای جسم بشرط‌لا. جسم لابشرط همان طبیعت جنسی جسم است، حال آنکه جسم بشرط‌لا امری متحصل است که در قوام خود نیاز به فصل دیگری ندارد. همان طور که در مباحث ماهیت گذشت، جنس و فصل مفاهیمی «لا‌بشرط» هستند و ماده و صورت مفاهیمی «بشرط‌لا». لذا می‌توان جنس را بر نوع حمل کرد ولی ماده قابل حمل نیست. در بحث ما نیز اگر مقصود از جسم، جسم بشرط‌لا یا ماده باشد، اشکال مذکور وارد خواهد بود، زیرا جسم بشرط‌لا نه انسان است نه حیوان و نه نبات. واضح است که در این صورت نفس نمی‌تواند کمال اول آن باشد. اما اگر منظور از جسم اعتبار لابشرطی آن باشد، چنین طبیعتی در ضمن انسان و حیوان و نبات موجود است و نفس (ناطقه یا حیوانی یا نباتی) کمال اول آن خواهد بود (صدرالدین شیرازی، 1379ه‍، ج 8، ص 15).

اما، برای تکمیل تعریف مذکور باید قید «آلی» را به تعریف اضافه کنیم. پس نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی است. به عبارت دیگر، جسم مزبور باید به گونه‌ای باشد که کمالات ثانی به وسیله آلات از او صادر شوند. با افزودن قید «آلی» اجسامی که کمالات ثانی بی‌واسطه از آنها حاصل می‌شوند (مانند آتش و زمین) از تعریف خارج می‌گردند (همو، ص 16).

توجه به این نکته ضروری است که مقصود از آلت در تعریف نفس اعضای جسمانی نیست، بلکه مراد قوایی نظیر غاذیه، نامیه و مولده در نفس نباتی و قوایی هم چون حس و خیال در نفس حیوانی است. با این وصف، این تعریف بر نفس فلکی هم منطبق است، چرا که نفس فلکی نیز دارای قوای متعددی مانند ادراک، احساس و تحریک می‌باشد.

اینجا دیدگاههای حکما درباره نفس را مورد بررسی قرار دادیم

در بین این دیدگاهها به تفاوت اساسی بین نظر ملا صدرا و بقیه حکما می رسیم

نکته بسیار مهمی که ملاصدرا را از فلاسفه پیش از خود متمایز می‌کند، آن است که تعریف نفس در نظر دیگر فلاسفه به ذات نفس مربوط نیست، بلکه به نفسیت نفس مربوط است. در حالی که از نظر ملاصدرا تفاوتی میان ذات نفس و نفسیت نفس وجود ندارد.

جمهور فلاسفه می‌گویند «وقتی ما نفس را به کمال تعریف می‌کنیم در واقع نفس را «من حیث هی» تعریف نکرده‌ایم، بلکه آن را از حیث تعلقش به بدن تعریف کرده‌ایم. چنان که وقتی در تعریف بنّا، بنا به کار می‌رود از حیث انسان بودن آن نیست. توضیح آنکه در مورد نفس، ما جوهری جسمانی(بدن) در یک سو و جوهری مجرد در سوی دیگر و اضافه‌ای میان آن دو داریم. بنابراین، اضافه ذات نفس(جوهر مجرد) به بدن، ذاتی آن نیست، بلکه امری است عرضی که بر آن عارض می‌شود» (ابن‌سینا، 1395ه‍، ص 9؛ صدرالدین شیرازی، 1379ه‍، ج 8، ص 17).

حاصل مبنای حکما این است که نفس دارای یک ذات جوهری و وجود لنفسه است که از آن در الهیات بحث می‌شود و دارای یک ماهیت عرضی است که داخل در مقوله اضافه بوده، وجود لغیره دارد و بحث از آن در زمره علوم طبیعی خواهد بود. صدرالمتألهین انتقاد خود را تحت عنوان «حکمة مشرقیة» چنین بیان می‌کند:

«بنّا بودن بنا و پدر بودن پدر با نفس بودن نفس متفاوت است. در آن جا دو ماهیت و دو وجود است. یک ماهیت جوهری که به ذات بنّا و پدر (یعنی انسان) مربوط است و ماهیت دیگر که عرض است؛ یعنی بنّا بودن و پدر بودن. وقتی بنا و پدر را تعریف می‌کنیم به ذات نظر نداریم، بلکه به مفاهیم عرضی توجه کرده‌ایم حال آنکه نفس بودن این چنین نیست. نفس دو ماهیت و دو وجود ندارد، بلکه یک وجود و یک ماهیت است و نفس بودن عین ذات نفس است و حقیقت نفس چیزی جدا از سرپرستی و تدبیر نیست» (صدرالدین شیرازی، 1379ه‍، ج 8، ص 11).

با این وصف، اشکال مهم رابطه نفس و بدن که بر نظر ابن‌سینا در باب نفس وارد است، مرتفع می‌شود. زیرا با این بیان نفس ذاتاً متعلق به ماده و متحد با آن است. اما اشکال دیگری که پیش می‌آید آنکه اگر نفس مادی و متعلق به بدن است، باید با زوال بدن از بین برود و با زوال بدن بحث از معاد بی‌معنا خواهد بوداین تعریفی بود که حکما از نفس ارایه کردند که تفاوت دیدگاه ملاصدرا با بقیه حکما را بیان کردیم.

تجرد یعنی چه ؟

مجرد در لغت به معنی خالی می‌باشد و به طور کلی حکما به امری مجرد می‌گویند که روحانی محض بوده و مخلوط با ماده نباشد. به طور مثال، نفوس و عقول مجردند که البته عقول مجرد محض‌اند ولی نفوس ذاتاً و وجوداً مجردند و لکن در فعل، متعلق به ماده‌اند (سجادی، 1361، ص 528).

ارسطو درباره تجرد نفس می فرماید:

نفس صورت بدن است و چون صورت در عین ملازمت با مادّه، مفهومی مقابل با آن و مستقل از آن دارد، نفس نسبت به بدن اصیل و مستقل است. اگر تجرد را به این معنی بدانیم، می توان گفت نزد ارسطو نفس مجرد از مادّه است؛ اما اگر تجرد نفس به معنای مستقل و متشخص بودن آن نسبت به بدن باشد، بنا به تعریف ارسطو، نفس مجرد نیست، زیرا صورت در عین این‌که غیر از مادّه است، جز در مادّه نمی‌تواند باشد. در ترجمه فارسی رساله نفس ارسطو براهینی در باره اثبات جسمانی نبودن نفس موجود است، اما با توجه به این‌که این ترجمه برمبنای ترجمه عربی رساله نفس ارسطوست و ترجمه عربی ــ که منسوب به اسحاق بن حنین است ــ با اصل رساله ارسطو مطابقت نمی‌کند، صحت انتساب آن براهین به ارسطو بعید می‌نماید.

والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته