عبد

تفکرتوحیدی=زندگی متعالی

بسم الله الرحمن الرحیم

برای ورودبه بحث نیازمندبمقدمه ای هستیم که اختصاراعرض میکنم 

آنچه انسان رامتمایزازدیگرموجودات میکندقوه تفکرایست که خدابه اوداده است سوال:این موهبت الهی درچه مرتبه ای ازمراتب خلقت به انسان عنایت میشود؟؟

برای جواب بایدسیری کوتاه درمراتب خلقت انسان داشته باشیم 

اولین مرتبه خلقت انسان بامنی است که ایندمرتبه ازخلقت رامرتبه ی جمادی گویندومتناسب باآن منی دارای روح باصطلاح جمادی میباشدکه دراین مرتبه دراوشعورقرارداده شده که توسط قوهذی شعوردویقین دارد۱_یقین بنقص خودش۲_یقینذبکمال خدا 

الم تران الله یسبح له من فی السموات والارض والطیرصافات کل قدعلم صلاته وتسبیحه والله علیم بمایفعلون نور۴۱

وله اسلم من فی السموات والارض طوعاوکرهاوالیه یرجعون عمران۸۳

دومین مرتبه ازمراتب خلقت نطفه است که ازامشاج منی زن ومردنطفه ایجادمیشودومنی سالم دارای۱۲۰تا۶۰۰میلیون اسپرم درهرنوبت انزال است.

فلینظرالانسان مم خلق خلق من ماءدافق یخرج من بین الصلب والترایب طارق۵

نطفه ترکیبی ازمنی زن ومرداست منی زن الکتریسیته مثبت ومرردمنفی داردلذابسوی هم کشیده میشوندوقتی اسپرم واردتخمک شده بارالکتریکی آنرامنفی میکندبهمین دلیل اسپرمهای بی شماردیگرکه دراطراف آن وجوددارندازآن رانده میشوند

این مرتبه ازخلقت متناسب باخودش دارای روح باصطلاح نباتی است که دراین مرحله بالاترازشعوردرک داردتاتوسط درک۳چیزدارد۱_رشدکه طولی وعرضی است۲_خاصیت۳_تبدیل باحسن شدن

اتفاقاتی که دراین مرتبه صورت میگیرد:علقه(خون بسته که دیه اش ۴۰مثقال طلا) مضغه(پاره گوشت دیه اش۶۰مثقال) عظام(استخوان دیه ۸۰مثقال) 

آیات:مومنون۱۲تا۱۴

والسلام علیکم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تجرد نفس

بسم الله الرحمن الرحیم 

بحثی که قرار بود خدمت شما سروران عزیز باشم درباره تجرد نفس بود در ابتدا این سوال مطرح می شود چرا ما باید حقیقت نفس پی ببریم پی بردن به حقیقت نفس چه فایده ای دارد ؟

پی بردن به حقیقت نفس و درک ناشناخته‌های آن، همواره از دغدغه‌های فیلسوفان مسلمان بوده است. از میان صفات نفس ویژگی تجرد یکی از مهمترین آنهاست چرا که اگر وجود نفس به عنوان یک جوهر مجرد که بعد از زوال بدن باقی است ثابت نشود، بحث از معاد بی‌معنا خواهد بود.

اولین فیلسوفی که برای نفس تعریفی دقیق ارایه کرد ارسطو بود در این مبحث می خواهم تعاریف حکما درباره نفس را مورد بررسی قرار دهیم:

تعریف ارسطو درباره نفس 

 ارسطو در کتاب «درباره نفس» نفس را به «کمال اول برای جسم طبیعی که دارای حیات بالقوه است، یعنی برای جسم آلی» تعریف ‌کرده است (ارسطو، 1378، ص 78).

نفس کمال اول است یعنی کمالی است که اقدم بر کمالات دیگر برای جسم طبیعی آلی حاصل می‌شود. توضیح این نکته لازم است که حیات و زنده بودن از نظر ارسطو صفت ذاتی بدن است. لذا با تعبیر بالقوه به آن اشاره نموده تا گمان نشود که حیات صفتی خارج از جسم است، بلکه صفتی است که به صورت استعداد در آن موجود می‌باشد. به بیان دیگر، نفس جامه حیات را بر بدن نمی‌پوشاند و این حیات است که از حالت بالقوه به بالفعل می‌رسد یعنی از حالت کمون بیرون آمده و به حالت ظهور می‌رسد.

دیدگاه ابن سینا درباره نفس 

دیدگاه ابن‌سینا ـ وی به پیروی از ارسطو نفس را کمال اول برای جسم طبیعی آلی تعریف کرده، سپس در توضیح مؤلفه‌های آن می‌گوید «کمال بر دو نوع است کمال اول و کمال ثانی. کمال اول آن است که نوع با آن بالفعل می‌شود؛ مانند شکل برای شمشیر. اما کمال ثانی وجودش تابع کمال اول و افعال و انفعالات آن است؛ مانند بریدن برای شمشیر و تمییز و احساس و حرکت برای انسان. نفس کمال اول است برای جسم و این جسم به معنای جنسی است نه به معنای مادی و هر گونه جسمی را شامل نمی‌شود، زیرا نفس کمال اول برای جسم صناعی چون تخت و صندلی نیست، بلکه کمال جسم طبیعی است و نه برای هر جسم طبیعی. مثلاً نفس، کمال برای آتش و زمین و هوا نیست، بلکه نفس کمال آن گونه جسم طبیعی است که کمالات ثانویه به وسیله آلات از آنها صادر می‌شود، پس نفس، کمال اول برای جسم طبیعی آلی است (ابن‌سینا، 1395ه‍، ص 10).

همان طور که مشاهده می‌کنید ارسطو و ابن‌سینا هر دو نفس را کمال اول برای جسم طبیعی تعریف نموده‌اند. اما ارسطو کمال و صورت را مرادف هم دانسته که در این صورت لازم می‌آید با از بین رفتن ماده (بدن)، صورت (نفس) هم نابود شود و این مطلب با بقای نفس منافات دارد.

ابن‌سینا به این مسأله توجه داشته و برای رفع این اشکال، توضیح می‌دهد که معنای کمال، اعم از صورت است و بین کمال و صورت رابطه، عام و خاص مطلق برقرار است؛ چرا که هر صورتی کمال است ولی هر کمالی صورت نیست (همو‍، ص 7). بنابراین، آن کمالی که مفارق الذات است و در ماده منطبع نیست صورت برای ماده نمی‌باشد؛ مانند ناخدا برای کشتی و پادشاه برای کشور. لذا تعریف ابن‌سینا بر نفوس مفارق از ماده هم منطبق است.

با توجه به آنچه گفته شد، نفس در دیدگاه ابن‌سینا از ابتدای امر مجرد است. اما در این صورت رابطه نفس مجرد با بدن مادی چگونه قابل تصور است؟ همچنین اگر ذات نفس را جوهر مجردی بدانیم که تعلق به جسم (بدن) در ذات آن نهفته نیست، چگونه از ترکیب یک جوهر مجرد و یک جوهر مادی، یک نوع مادی حاصل می‌شود؟

خلاصه آنکه درست است که ظاهر تعریف بوعلی از نفس با تعریف ارسطو در این باب مطابقت دارد، اما تفسیری که بوعلی از نفس ارائه می‌دهد تا حد زیادی به نظر افلاطون‌ـ مبنی بر ثنویت جسم و روح ـ نزدیک است.

بهترین شاهد این مدعا قصیده عینیه ابن‌سینا است که در آن نفس انسانی به کبوتر بلند پروازی تشبیه شده که از جایگاه رفیع خود به این زمین خاکی هبوط کرده و در دام تن گرفتار آمده است1 (همو‍، ص 85).

دیدگاه شیخ اشراق 

ـ نفس ناطقه در حکمت اشراق از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. طبقه‌بندی خاص شیخ اشراق از موجودات و مراتب هستی موجب شده تا مسأله نفس نزد او با آراء حکمای مشاء در این باب تفاوت اساسی داشته باشد. لذا تعریف نفس به کمال اول برای جسم طبیعی که منتخب مشائیان است در آثار شیخ اشراق به چشم نمی‌خورد.

وی در مقاله اول از بخش دوم «حکمة‌الاشراق»، مراتب مختلف هستی را طبقه‌بندی نموده و بر اساس آن، اشیائی که نور و ضوء هستند به دو قسم نور عارض و نور مجرد تقسیم می‌شوند. انوار مجرد به ترتیب شرافت عبارتند از: نور الانوار، انوار قاهره اعلون (طولی)، انوار قاهره عرضی (ارباب انواع) و انوار مدبّره. مرتبه انوار مدبره که خود از انوار قاهره صادر می‌شوند، همان نفوس ناطقه هستند که تدبیر جسم را بر عهده دارند (سهروردی، 1380، ج 2، ص 107). سهروردی در بعضی موارد این مرتبه را انوار اسپهبدیه نامیده و از حقیقت نفس ناطقه تحت عنوان «نور اسفهبد» یا «اسفهبد ناسوت» سخن گفته است1، چرا که اسفهبد به معنی «فرمانده سپاه» بوده و نفس ناطقه همانند فرمانده سپاه وظیفه تدبیر و تصرف در بدن را بر عهده دارد.

بنابراین، نزد شیخ اشراق حد نفس ناطقه آن است که «نفس جوهری است نه جسم و نه در جسم، بلکه جسم را تدبیر می‌کند و معقولات را ادراک می‌نماید» (همو، 1348، ص 21). وی در جای دیگر، نفس را جوهری زنده تعریف می‌کند که قائم به ذات خویش و بری از محل و ماده است (همو، ص 140). روشن است که شیخ اشراق، تعریف منطقی از نفس ارائه نکرده، بلکه صرفاً مشخصه‌ای از آن را ذکر نموده است.

دیدگاه ملاصدرا ـ صدرالمتألهین همانند ابن‌سینا نفس را کمال اول برای جسم طبیعی آلی تعریف می‌کند2 چرا که نوعیت انواعی که دارای نفس‌اند (یعنی نبات، حیوان و انسان) به نفس آنهاست؛ به گونه‌ای که بدون نفس نباتی نوع گیاه قوام نمی‌یابد و بدون نفس حیوانی نوع حیوان حاصل نمی‌شود و بدون نفس ناطقه انسانی، وجود نخواهد داشت. اما ممکن است گفته شود نفس نسبت به جسم، کمال اول نیست؛ این صورت جسمیه است که کمال اوّل جسم را تشکیل می‌دهد. پس درست نیست که نفس را به «کمال اول جسم» تعریف کنیم. ملاصدرا در پاسخ می‌گوید نفس برای جسم لابشرط، کمال اول است نه برای جسم بشرط‌لا. جسم لابشرط همان طبیعت جنسی جسم است، حال آنکه جسم بشرط‌لا امری متحصل است که در قوام خود نیاز به فصل دیگری ندارد. همان طور که در مباحث ماهیت گذشت، جنس و فصل مفاهیمی «لا‌بشرط» هستند و ماده و صورت مفاهیمی «بشرط‌لا». لذا می‌توان جنس را بر نوع حمل کرد ولی ماده قابل حمل نیست. در بحث ما نیز اگر مقصود از جسم، جسم بشرط‌لا یا ماده باشد، اشکال مذکور وارد خواهد بود، زیرا جسم بشرط‌لا نه انسان است نه حیوان و نه نبات. واضح است که در این صورت نفس نمی‌تواند کمال اول آن باشد. اما اگر منظور از جسم اعتبار لابشرطی آن باشد، چنین طبیعتی در ضمن انسان و حیوان و نبات موجود است و نفس (ناطقه یا حیوانی یا نباتی) کمال اول آن خواهد بود (صدرالدین شیرازی، 1379ه‍، ج 8، ص 15).

اما، برای تکمیل تعریف مذکور باید قید «آلی» را به تعریف اضافه کنیم. پس نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی است. به عبارت دیگر، جسم مزبور باید به گونه‌ای باشد که کمالات ثانی به وسیله آلات از او صادر شوند. با افزودن قید «آلی» اجسامی که کمالات ثانی بی‌واسطه از آنها حاصل می‌شوند (مانند آتش و زمین) از تعریف خارج می‌گردند (همو، ص 16).

توجه به این نکته ضروری است که مقصود از آلت در تعریف نفس اعضای جسمانی نیست، بلکه مراد قوایی نظیر غاذیه، نامیه و مولده در نفس نباتی و قوایی هم چون حس و خیال در نفس حیوانی است. با این وصف، این تعریف بر نفس فلکی هم منطبق است، چرا که نفس فلکی نیز دارای قوای متعددی مانند ادراک، احساس و تحریک می‌باشد.

اینجا دیدگاههای حکما درباره نفس را مورد بررسی قرار دادیم

در بین این دیدگاهها به تفاوت اساسی بین نظر ملا صدرا و بقیه حکما می رسیم

نکته بسیار مهمی که ملاصدرا را از فلاسفه پیش از خود متمایز می‌کند، آن است که تعریف نفس در نظر دیگر فلاسفه به ذات نفس مربوط نیست، بلکه به نفسیت نفس مربوط است. در حالی که از نظر ملاصدرا تفاوتی میان ذات نفس و نفسیت نفس وجود ندارد.

جمهور فلاسفه می‌گویند «وقتی ما نفس را به کمال تعریف می‌کنیم در واقع نفس را «من حیث هی» تعریف نکرده‌ایم، بلکه آن را از حیث تعلقش به بدن تعریف کرده‌ایم. چنان که وقتی در تعریف بنّا، بنا به کار می‌رود از حیث انسان بودن آن نیست. توضیح آنکه در مورد نفس، ما جوهری جسمانی(بدن) در یک سو و جوهری مجرد در سوی دیگر و اضافه‌ای میان آن دو داریم. بنابراین، اضافه ذات نفس(جوهر مجرد) به بدن، ذاتی آن نیست، بلکه امری است عرضی که بر آن عارض می‌شود» (ابن‌سینا، 1395ه‍، ص 9؛ صدرالدین شیرازی، 1379ه‍، ج 8، ص 17).

حاصل مبنای حکما این است که نفس دارای یک ذات جوهری و وجود لنفسه است که از آن در الهیات بحث می‌شود و دارای یک ماهیت عرضی است که داخل در مقوله اضافه بوده، وجود لغیره دارد و بحث از آن در زمره علوم طبیعی خواهد بود. صدرالمتألهین انتقاد خود را تحت عنوان «حکمة مشرقیة» چنین بیان می‌کند:

«بنّا بودن بنا و پدر بودن پدر با نفس بودن نفس متفاوت است. در آن جا دو ماهیت و دو وجود است. یک ماهیت جوهری که به ذات بنّا و پدر (یعنی انسان) مربوط است و ماهیت دیگر که عرض است؛ یعنی بنّا بودن و پدر بودن. وقتی بنا و پدر را تعریف می‌کنیم به ذات نظر نداریم، بلکه به مفاهیم عرضی توجه کرده‌ایم حال آنکه نفس بودن این چنین نیست. نفس دو ماهیت و دو وجود ندارد، بلکه یک وجود و یک ماهیت است و نفس بودن عین ذات نفس است و حقیقت نفس چیزی جدا از سرپرستی و تدبیر نیست» (صدرالدین شیرازی، 1379ه‍، ج 8، ص 11).

با این وصف، اشکال مهم رابطه نفس و بدن که بر نظر ابن‌سینا در باب نفس وارد است، مرتفع می‌شود. زیرا با این بیان نفس ذاتاً متعلق به ماده و متحد با آن است. اما اشکال دیگری که پیش می‌آید آنکه اگر نفس مادی و متعلق به بدن است، باید با زوال بدن از بین برود و با زوال بدن بحث از معاد بی‌معنا خواهد بوداین تعریفی بود که حکما از نفس ارایه کردند که تفاوت دیدگاه ملاصدرا با بقیه حکما را بیان کردیم.

تجرد یعنی چه ؟

مجرد در لغت به معنی خالی می‌باشد و به طور کلی حکما به امری مجرد می‌گویند که روحانی محض بوده و مخلوط با ماده نباشد. به طور مثال، نفوس و عقول مجردند که البته عقول مجرد محض‌اند ولی نفوس ذاتاً و وجوداً مجردند و لکن در فعل، متعلق به ماده‌اند (سجادی، 1361، ص 528).

ارسطو درباره تجرد نفس می فرماید:

نفس صورت بدن است و چون صورت در عین ملازمت با مادّه، مفهومی مقابل با آن و مستقل از آن دارد، نفس نسبت به بدن اصیل و مستقل است. اگر تجرد را به این معنی بدانیم، می توان گفت نزد ارسطو نفس مجرد از مادّه است؛ اما اگر تجرد نفس به معنای مستقل و متشخص بودن آن نسبت به بدن باشد، بنا به تعریف ارسطو، نفس مجرد نیست، زیرا صورت در عین این‌که غیر از مادّه است، جز در مادّه نمی‌تواند باشد. در ترجمه فارسی رساله نفس ارسطو براهینی در باره اثبات جسمانی نبودن نفس موجود است، اما با توجه به این‌که این ترجمه برمبنای ترجمه عربی رساله نفس ارسطوست و ترجمه عربی ــ که منسوب به اسحاق بن حنین است ــ با اصل رساله ارسطو مطابقت نمی‌کند، صحت انتساب آن براهین به ارسطو بعید می‌نماید.

والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته ....

رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته 

مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته

سخن دارم ز استادم نخواهد رفت از یادم 

که گفتا حل شود مشکل ولی آهسته آهسته

تحمل کن که سنگ بی بهایی در دل کوهی 

شود لعل بسی قابل ولی آهسته آهسته

مزن از ناامیدی دم که آنطفل دبستانی 

 شود دانشور کامل ولی آهسته آهسته

نبور دانش و تقوی شود گمگشتگانی را 

به حق آوردن از باطل ولی آهسته آهسته

همای عشق ما را بُرده با خود در بر دلبر 

ازین منزل بآن منزل ولی آهسته آهسته

که باید ناخدا کشتی در امواج دریا را 

 کشاند جانب ساحل ولی آهسته آهسته

بدامن دامن دُر ثمین دیدگانم شد 

سرشک رحمتش نازل ولی آهسته آهسته

سحرگاهی دل آگاهی چه مینالید از حسرت 

 که آه از عمر بیحاصل ولی آهسته آهسته

حضورش قوت سبحان نطقم را ربود از من 

شده سبحان من با قل ولی آهسته آهسته

شراب عشق را بنگر که هر خلوت نشینی را 

 کند رسوای هر محفل ولی آهسته آهسته

خرامان بگذرد از خطّه ایران غزلهایم 

بهند و سند کشد محمل ولی آهسته آهسته

بلطف پیر میخانه (م)حسن بگرفت پیمانه 

 بامیدش شده نائل ولی آهسته آهسته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نامه عمر به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به آن

در راستای جنگ نرم، دشمن هر از چند گاهی با پخش اکاذیب احساسات مردم را تحریک میکندیکی از این داستان ها ،‌ بحث نامه نگاری عمر و یزدگرد است.

«نامه عمر به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به آن

یک سند تاریخی/ ایران ما ـ آنچه برای آگاهی هموطنان ارجمند ایرانی در ذیل می‌آید، متن ترجمه نامه خلیفه دوم به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به او می‌باشد. نسخه اصلی این نامه‌ها در موزه لندن نگهداری می‌شود. زمان نگاشته شدن این نامه‌ها مربوط می‌شود به پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجامید:

از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین، به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس

یزدگرد! من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی‌بینم، مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می‌راندی؛ ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده‌اند و ملت تو در حال فروپاشی است، من به تو راهی را پیشنهاد می‌کنم تا جانت را نجات دهی.

شروع کن به پرستش خدای واحد، به یکتاپرستی، به عبادت خدای یکتا که همه چیزرا او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده‌ایم، او که خدای راستین است. از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست، دست بکشند. به ما بپیوند. الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان. الله را عبادت کن و اسلام را به عنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفرآمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان.

با این کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان به دست آر. اگر بهترین انتخاب را می‌خواهی برای عجمها (لقبی که عربها به پارسیان می‌دادند به معنی کودن و لال) انجام دهی، با من بیعت کن. الله اکبر.‏

خلیفه مسلمین، عمربن الخطاب

پاسخ یزدگرد:

از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریایی‌ها و غیر آریایی‌ها، شاه پارسیان و نژادهای دیگر از جمله عربها، شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب، خلیفه تازیان (لقبی که پارسیان به عربها می‌دهند به معنی سگ شکاری)

به نام اهورامزدا، آفریننده زندگی و خرد

تو در نامه‌ات نوشته‌ای می‌خواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدای راستینت، الله اکبر؛ بدون اینکه هیچ‌گونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می‌پرستیم. این بسیار شگفت‌انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده‌ای، آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و مزخرف‌گو و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسانهای عقب‌مانده بیابانگرد است.

[...] تو به من پیشنهاد می‌کنی که خداوند یکتا را بپرستم، در حالی که نمی‌دانی هزاران سال است که‌ایرانیان خداوند یکتا را می‌پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می‌خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر این رویه زندگی روزمره ماست. زمانی که ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان می‌پروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمی‌آوردیم، تو و پدران تو داشتند سوسمار می‌خوردند و دخترانتان را زنده به گور می‌کردید.

شما تازیان که دم از الله می‌زنید، برای آفریده‌های خدا هیچ ارزشی قائل نیستید. شما فرزندان خدا را گردن می‌زنید، اسرای جنگی را می‌کشید، به زنها تجاوز می‌کنید، دختران خود را زنده به گور می‌کنید، به کاروانها شبیخون می‌زنید، دسته دسته مردم را می‌کشید، زنان مردم را می‌دزدید و اموال آنها را سرقت می‌کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام می‌دهید، محکوم می‌کنیم. حال با این‌همه اعمال قبیح که انجام می‌دهید، چگونه می‌خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟

تو به من می‌گویی از پرستش آتش دست بردارم. ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نور خورشید و گرمی آتش می‌بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر می‌سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این به ما کمک می‌کند تا با همدیگر مهربانتر باشیم و این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن می‌سازد. خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفت‌انگیز است که شما تازه او را کشف کرده‌اید و نام الله را بر روی آن گذارده‌اید. اما ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم، ما به همنوع کمک می‌کنیم، ما عشق را در میان آدمیان قسمت می‌کنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج می‌کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ پیشرفته خود را با احترام به فرهنگهای دیگر بر روی زمین می‌گسترانیم، در حالی که شما به نام الله به سرزمین‌های دیگر حمله می‌کنید، مردم را دسته دسته قتل عام می‌کنید، قحطی به ارمغان می‌آورید و ترس و تهیدستی به راه می‌اندازید، شما اعمال شیطانی را به نام الله انجام می‌دهید. چه کسی مسئول این‌همه فاجعه است؟ آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟ یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام می‌دهند؟ و یا هردو؟

شما می‌خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیرهایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابانگردهای وحشی می‌خواهید به ملت متمدنی مثل ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم. تو به جز نظامی‌گری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد داده‌ای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده‌ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته‌ای که اکنون می‌خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟

افسوس و ‌ای افسوس... که ارتش ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند؛ ولی این بار با زور شمشیر باید عربی نماز بخوانند؛ چون گویا الله شما فقط عربی می‌فهمد.

من پیشنهاد می‌کنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که سابقاً عادت داشتید در آن زندگی کنید، برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیله‌ای، به همان سوسمار خوردنها و شیر شتر نوشیدنها.

من تو را نهی می‌کنم از اینکه ‌این دسته‌های دزد را در سرزمین آباد ما رها کنی، در شهرهای متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما. این چهارپایان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند، به‌این کارهای جنایتکارانه پایان بده.آریائیها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند، تخم دوستی، عشق، آگاهی و حقیقت را خواهند

کاشت؛ بنابراین آنها تو و مردم تو را به خاطر این کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد. من از تو می‌خواهم که با الله‌اکبرت در همان بیابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن ما نزدیک نشوی، به خاطر عقاید ترسناکت و به خاطر خوی وحشی‌گری‌ات.یزدگرد سوم ساسانی»

سوال اول این است که در طول بیش از 1400 سال که از روزگار خلیفه دوم و یزدگرد می‌گذرد، این دو نامه در تألیفات کدام یک از مورخان و محققان بزرگ قدیم و جدید ایرانی و اروپایی که حوادث مربوط به جنگهای صدر اسلام را گزارش کرده‌اند، نقل شده است؟

هیچ کدام:-)

برای مثال تاریخ سیاسی ساسانیان (تألیف دکتر مشکور)، ایران در زمان ساسانیان (تألیف کریستن سن)، ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان (تألیف نولدکه، ترجمة زریاب خوئی)، از پرویز تا چنگیز (تألیف تقی‌زاده)، تمدن ایران ساسانی (تألیف ولادیمیر گریگورویچ لوکونین)، ایران در آستانه یورش تازیان (تألیف آ.‌ای کولسنیکف)، مطالعاتی درباره ساسانیان (تألیف کنستانتین اینوسترانتسف)، و از منابع قدیمی کتابهای تاریخ طبری، ابن‌کثیر و غیره. در هیچ یک از این مآخذ، نام و نشانی از دو نامه نیست

اگر سندی برای این دو‌نامه وجود داشته باشد که ما تاکنون نیافتیم ، تازه نوبت به بررسی سند می رسد

مشخصات هر یک از دو نامه‌ای که ادعا می‌شود خلیفه و یزدگرد به یکدیگر نوشته‌اند و نسخة اصلی هر دو در موزه لندن است (!؟) چیست؟ دو نامه بر روی کاغذ کتابت شده یا چیز دیگر؟ خط آن چه خطی است؟ مهر و تزئینات احتمالی آن چگونه است؟ هر کدام با چه شماره‌ای در موزة لندن ثبت شده؟ چه کسی اصالت آنها را تأیید کرده؟ علاوه بر این، اگر واقعا چنین نامه‌هایی هست، برای اثبات اصالت آنها و ثبت در تاریخ و استفادة محققان، لازم است که نه فقط متن آنها به همان زبان اصلی منتشر شود، بلکه باید از روی متن آنها عکسبرداری شود و عکس هر دو منتشر شود و سپس با توجه به خط و کاغذ و انشای هر یک از دو نامه، و تاریخ و مهر و دیگر خصوصیات آن، از سوی کارشناسان در مورد اصالت آن اظهارنظر شود. 

اینها سوالات جدی نسبت به این نامه است

بیشتر موزه‌ها و مؤسسات معتبر علمی، برای اینکه داشته‌های ارزشمند و مهم خود را عرضه کنند و اهمیت خود را نشان دهند، اسناد تاریخی مهمی را که در اختیار دارند، در ضمن فهرستها و کاتالوگها و... معرفی و منتشر می‌کنند تا توجه محققان، به مؤسسة آنها جلب و موجب مزید اعتبار آنها گردد. اینک اگر چنین کاری در مورد دو نامة مزبور، از سوی موزة لندن صورت گرفته، باید پرسید که در کجا و چگونه؟

به صرف استناد به موزه لندن و‌بدون سند ، هیچ محققی مطلبی را نخواهد پذیرفت

اشکالات تاریخی این دو‌نامه هم کم نیست:

برای مثال جعل‌کننده محترم ، مدعی است که در میان دو جنگ قادسیه و نهاوند «حدوداً چهار ماه طول کشید.» در حالی که اگر ایشان، حتی یکی از منابع دم دستی را خوانده بود، چنین حرف خنده‌آوری نمی‌زد؛ زیرا جنگ قادسیه در سال 14هـ . 635م (فرهنگ معین، ج 6، ص 1424) و جنگ نهاوند در سال 21هـ . 642 م (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج 2، ص 1374) روی داد و فاصلة میان دو جنگ، حدود هشت سال بوده نه حدود چهار ماه!

تاریخ نویسانِ نزدیک به عصر یزدگرد سوم، گزارشهایی ـ با اسناد متصل و زنجیره‌های پیوسته ـ از گفتگوهای عربها با یزدگرد و سرداران سپاه او آورده‌اند که مضمون آنها کاملاً برخلاف مندرجات نامة منسوب به یزدگرد است. برای نمونه: طبری که در قرن سوم هجری می‌زیسته، با اسناد متصل گزارش کرده است که وقتی فرستادگان سپاه عرب با یزدگرد ملاقات کردند، یزدگرد گفت: از آنها بپرسند که: «چرا آمده‌اید و محرک شما در کار جنگ و طمع بستن در دیار ما چیست؟» یکی از فرستادگان در پاسخ او ضمن سخنانی گفت: «ما شما را به دین خودمان می‌خوانیم که نیک را نیک شمرده و زشت را زشت دانسته؛ و اگر دین ما را بپذیرید، کتاب خدا را در میانتان می‌گذاریم و شما را به پیروی از آن می‌خوانیم که احکام آن را گردن نهید؛ و خود بازمی‌گردیم و شما دانید و کشورتان. اگر هم دین ما را نپذیرید و جزیه دهید، از ما در امان خواهید بود و ما از شما حمایت می‌کنیم، وگرنه با شما می‌جنگیم.»

یکی دیگر از فرستادگان نیز گفت: «ما گواهی می‌دهیم که پیامبر آئین حق را آورد و آن را از نزد حق آورد و به ما گفت هر که پیرو دین شما شود، همان حقوق و تکالیف شما را دارد؛ و هر که آن را نپذیرد، از او جزیه بخواهید و چون جزیه داد، وی را مانند خود حمایت کنید و هر که نداد، با وی جنگ کنید.» یزدگرد در پاسخ این سخنان گفت: «با من این گونه سخن می‌گویی؟» سپس دستور داد یک بار خاک بر گردن سرکردة فرستادگان عرب بار کردند و او را با همین وضعیت از مداین بیرون کردند. (ترجمة تاریخ طبری، ج 4، صص 1653 تا 1656 نقل به تلخیص)

چهره‌ای که در نامة منسوب به یزدگرد، از جامعة ایران ترسیم شده، با گزارشهایی که محققان تاریخ از آن جامعه ارائه داده‌اند، چه تناسبی دارد؟ برای نمونه‌این گزارشها را از کتاب تاریخ اجتماعی ایران می‌آوریم که مؤلف آن (استاد سعید نفیسی) در بسیاری موارد، ستایش از ایران باستان را تا مرز حماسه سرایی رسانده و در نکوهش اعراب و تقبیح رفتارهای آنان با ایرانیان سنگ تمام گذاشته است: «در دورة ساسانی، از 140 میلیون جمعیت ایران، تنها یک میلیون و نیم حق مالکیت داشته و دیگران ( 5 /138 میلیون تن انسان) همه از این حق طبیعی خداداد محروم بوده‌اند. ناچار هر آئین تازه‌ای که‌این امتیازات ناروا را از میان می‌برد و برابری فراهم می‌کرد و به‌این میلیونها مردم ناکام، حق مالکیت می‌داد و امتیازات طبقاتی را از میان می‌برد، همه مردم با شور و شعف بدان می‌گرویدند.» (تاریخ اجتماعی ایران، نفیسی، ج2، ص25 )

«در این دوره تعلیم و تربیت و فراگرفتن علوم متداول، انحصار به موبدزادگان و نجیب زادگان داشته و اکثریت نزدیک به اتفاق فرزندان ایران، از آن محروم بوده‌اند. روحانیت نیز اختصاص به قبیله و نژاد مخصوصی داشته است و ناچار کسی را که از این نژاد نبوده، در جامة روحانی نمی‌پذیرفته‌اند.» (تاریخ اجتماعی ایران، ج 2، ص 26) خانواده و مالکیت نیز که در هر تمدنی اساس مدنیت را فراهم می‌کند، و مدار زندگی اجتماعی است، در دورة ساسانی پایه و مبنای درستی نداشت. گذشته از آنکه طبقات متعدد و اکثریت هنگفت مردم کشور از حق مالکیت ـ به نفع طبقات ممتازـ محروم بودند. تشکیل خانواده هم بر اساس و روش مستدل و پابرجایی استوار نبود. گاهی در اسناد یونانی دیده شده که مردی چند صد زن در خانه داشته است. دشوارترین موضوع را پس از طلاق، تفکیک دارایی زن از شوهر می‌دانسته‌اند؛ زیرا زن تا طلاق نگرفته بود، در ادارة دارایی خود هیچ حقی نداشت. (تاریخ اجتماعی ایران، ج 2، صص 35، 42، 46) ‏

و‌....

سخن در این باب بسیار زیاد است

همین میزان بس باشد ورنه به اندازه یک روز مطلب در رد این نامه ها در دسترس است

طراحی کنندگان شبهه و شایعه فوق با هوشمندی ، در صددتحریک حس ناسیونالیستی ایرانیان بودندکه متاسفانه تا حدی هم موفق بودند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جهت بابی قبله

جهت بابی قبله

برای جهت یابی و به تبع ان قبله یابی ،‌بحث به دو‌قسمت تقسیم می شود:

جهت یابی در روز

جهت یابی در شب

برای جهت یابی در روز راه های زیادی وجود دارد که چند موردش را عرض میکنم

1- به وسیله ساعت مچی و خورشید: 

 در هنگام روز ساعت را به طور افقی بگیرید و عقربه ساعت شمار را به طرف خورشید اشاره دهید . نیمساز زاویه بین عقربه ساعت شمار و علامت ساعت 12 جنوب را نشان می دهد (در نیم کره شمالی زمین ).

2- به وسیله سایه چوب: 

یک میله چوبی یا فلزی را به طور عمودی در زمین قرار می دهیم . نوک سایه میله چوبی را علامت می گذاریم، پس از مدتی نوک سایه میله چوبی را که تغییر کرده است علامت گذاری می کنیم . سپس به وسیله خطی این 2 نقطه را به هم وصل می کنیم ، اگر خطی بر این خط عمود کنیم جهت شمال و جنوب را برای ما مشخص می کند .

دو‌مورد از جهت یابی در شب را نیز عرض میکنم

- به وسیله ستاره قطبی : 

چرخش زمین موجب می شود که ما تصور کنیم ستارگان جای خود را در آسمان تغییر می دهند . تنها یک ستاره وجود دارد که جای آن در آسمان ثابت می باشد ،پس چنانچه بتوانیم این ستاره ثابت را در آسمان پیدا کنیم و رو به آن بایستیم درست به سمت شمال ایستاده ایم .

 در هنگام شب که هوا صاف است از یک مجموعه 7 ستاره ای به نام دب اکبر ( خرس بزرگ ) استفاده می کنیم . شکل این 7 ستاره به صورت یک ملاقه است که هر گاه فاصله 2 ستاره سر آن را 5 برابر امتداد دهیم به ستاره قطبی می رسیم که خود ابتدای 7 ستاره دب اصغر (خرس کوچک) است .

2- به وسیله هلال ماه : 

همیشه هلال ماه در نیمه اول ماه (برجستگی آن ) به سمت غرب و در نیمه دوم ماه به سمت شرق است .

دو‌ روش جهت یابی در شب را عرض کردیم و‌ دو ‌روش جهت یابی در روز

روش های جهت یابی بسیارند برای مثال:

تنه درختان

برگ درختان

خزه ها

باد

ماسه و برف

نسیم

رودخانه

حیوانات

حشرات

لانه های حشرات و‌حیوانات


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

احادیثی در منزلت علی علیه السلام

رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ـ لِعلیٍّ علیه السلام ـ : أنتَ مِنّی بمنزلةِ هارونَ مِن موسى إلّا أنّه لا نَبیَّ بَعدی . (1)

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ـ به على علیه السلام ـ فرمود : تو براى من همچون هارون براى موسى هستى جز آن که پس از من پیامبرى نیست. 

عنه صلى الله علیه و آله ـ عندما ذُکِرَتِ الإمارةُ أو الخلافةُ عندَهُ ـ : إنْ وَلَّیتُموها علیّا وجَدْتُموهُ هادِیا مَهْدِیّا ، یَسلُکُ بکُمْ علَى الطّریقِ المستقیمِ . (2)

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ـ آن گاه که از موضوع فرمانروایى یا خلافت نزد آن حضرت سخن به میان آمد ـ فرمود : اگر آن را به على بسپارید خواهید دید که رهنمایى رهیافته است و شما را در راه راست مى برد. 

رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : مَن أرادَ أن یَنظُرَ إلى آدمَ فیعلمِهِ ، وإلى نوحٍ فی فَهمِهِ ، وإلى إبراهیمَ فی حِلمِهِ ، وإلى یحیى بنِ زکریّا فی زُهدِهِ ، وإلى موسى بنِ عِمرانَ فی بَطْشِهِ ، فَلیَنْظُرْ إلى علیِّ بنِ أبِی طالبٍ . (3)

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : هر که مى خواهد دانش آدم را ببیند و بینش نوح و بردبارى ابراهیم و زهد یحیى بن زکریا و قدرت موسى بن عمران را، به على بن ابى طالب بنگرد. 

عنه صلى الله علیه و آله : علیٌّ سیّدُ المؤمنینَ . (4)

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : على، سرور مؤمنان است. 

عنه صلى الله علیه و آله : علیٌّ عَمودُ الدِّینِ . (4)

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : على، ستون دین است. 

عنه صلى الله علیه و آله : مَن آذى علیّا فَقدْ آذانی . (6)

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : هر که على را بیازارد مرا آزرده است. 

عنه صلى الله علیه و آله : علیٌّ یَعْسوبُ المؤمنینَ ، والمالُ یَعْسوبُ المنافقینَ . (7)

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : على مهتر مؤمنان است و مال و ثروت، مهتر منافقان. 

عنه صلى الله علیه و آله : حقُّ علیٍّ على هذهِ الاُمّةِ کحقِّ الوالدِ علَى الولَدِ . (8)

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : حقّ على بر این امّت همچون حقّ پدر است بر فرزندش . 

عنه صلى الله علیه و آله : صاحِبُ سِرّی علیُّ بنُ أبی طالبٍ . (9)

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : على بن ابى طالب، رازدار من است. 

عنه صلى الله علیه و آله : إنّ علیّا وشیعتَهُ هُمُ الفائزونَ یومَ القیامةِ . (10)

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : على و شیعیان او همان رستگارانِ در روز رستخیزند. 

عنه صلى الله علیه و آله : ذِکرُ علیٍّ عبادةٌ . (11)

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : یاد و ذکر على، عبادت است. 

عنه صلى الله علیه و آله : کَفِّی وکَفُّ علیٍّ فی العَدلِ سَواءٌ . (12)

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : دست من و دست على در [ اجراى ]عدالت یکسان است. 


(1) کنزالعمّال : 32881 .

(2) تاریخ دمشق : 42 / 419 / 9012

(3) تاریخ دمشق : 42 / 313 / 8862 .

(4) الکافی : 1 / 294 / 1 .

(5) الکافی : 1 / 294 / 1 .

(6) بحار الأنوار : 5 / 69 / 1 .

(7) تاریخ دمشق : 42 / 304 / 8838 .

(8) بحار الأنوار : 36 / 5 / 1 .

(9) تاریخ دمشق : 42 / 317 / 8872

(10) تاریخ دمشق : 42 / 333 / 8900

(11) تاریخ دمشق : 42 / 356 / 8949

(12) تاریخ دمشق : 42 / 369 / 8963

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چطور پیامبر(ص) با همسر سابق فرزند خوانده خود ازدواج کرد؟

 چطور پیامبر(ص) با همسر سابق فرزند خوانده خود ازدواج کرد؟

زید بن حارثه، برده بود و پیامبر اسلام او را آزاد کرد. وقتی که آن حضرت مبعوث شد، زید را به اسلام دعوت کرد و او هم پذیرفت. پس از آن که زید مسلمان شد، پدرش نزد ابوطالب آمد و گفت: ای ابوطالب به برادرزاده ات بگو: یا زید را بفروشد و یا این که آزاد کند. ابوطالب این درخواست را به پیامبر رساند. پیامبر اسلام فرمود: زید آزاد است، هر کجا می خواهد برود. زید بن حارثه به همراه پدرش نرفت و ماندن در خدمت پیامبر را ترجیح داد. پدر زید از این که او پیامبر را انتخاب کرد، ناراحت شد و به مردم گفت: ای مردم! گواه باشید که از این لحظه به بعد، زید پسر من نیست. رسول خدا وقتی این عمل را از پدر زید دید فرمود: ای مردم! بدانید که زید پسر من است و از آن به بعد زید را زید بن محمد می گفتند . پیامبر او را دوست می داشت و جزو اهل بیت پیامبر به شمار می رفت

پس زید را اگر فرزند خوانده پیامبر گفته اند دلیلش این بوده است

در آن زمان رسم این بود که اشراف زاده ها و صاحبان مقام، با افرادی که «برده» و یا «آزاد شده» بودند ازدواج نمی کردند. زینب، دختر عمه پیامبر اسلام(ص) و نوه عبدالمطلب بود. اینگونه دخترها اشراف زاده به حساب می آمدند و زید بن حارثه برده آزاد شده و پسر خوانده بود. آداب و رسوم آن زمان اجازه نمی داد که اینگونه جوانان با هم ازدواج کنند. مأموریت اصلی پیامبر هدایت مردم به راه خدا و شکستن سنت ها و آداب جاهلی آن زمان بود. پیامبر اسلام شخصا به منزل دختر عمه اش رفت و از او برای زید خواستگاری کرد ، وقتی که پیامبر مسأله خواستگاری را مطرح کرد، در آغاز زینب و برادرش چنین تصور کردند که پیامبر برای خودش می خواهد و هر دو هم راضی شدند ؛ ولی وقتی که فهمیدند برای زید بن حارثه خواستگاری می کند قبول نکردند و زینب گفت: من از او برترم

در این باره آیه آمد و اعلام کرد که هیچ زن و مرد مؤمنی حق ندارد در برابر درخواست پیامبر از خود استقلال نشان بدهد 

پس از نزول این آیه زینب و برادرش عبدالله رضایت دادند و زینب همسر زید شد و به این ترتیب، یکی از سنت های جاهلی و باطل مردم آن زمان، با این ازدواج باطل شد و مردم فهمیدند که از نظر اسلامی هیچگونه عیبی نیست در این که یک اشراف زاده با یک برده آزاد شده ازدواج کند. این ازدواج دوام نیاورد و به طلاق منجر شد. پیامبر اسلام بارها زید را از طلاق دادن نهی کرد ولی این دو نتوانستند با هم زندگی کنند و از هم جدا شدند. این جدایی برای دختر عمه پیامبر بسیار سنگین بود چون طلاق دهنده او به ظاهر یک برده آزاد شده است نه یک انسان شریف گرچه از نظر معنوی زید دارای مقامات بلندی بود ولی به صورت ظاهر یک برده آزاد شده است. در قرآن آمده است که پیامبر به زید فرمود: «امسک علیک زوجک و اتق الله؛ همسر خود را نگهدار و از خدا بترس»

در زمان پیامبر اسلام ، یکی از این رسم ها ی بجای مانده جاهلی این بود که هیچ کس حق نداشت با زن پسر خوانده اش ازدواج کند. آنان زن پسر خوانده را مانند زن پسر واقعی می دانستند. حال پیامبر اسلام(ص) باید این رسم را نیز لغو می کرد. او از سوی خدا مأمور شد که زینب، دختر عمه اش خویش و همسر طلاق گرفته پسر خوانده اش را به همسری بگیرد تا آن رسم باطل از بین برود. پیامبر هم به دستور خدا زینب را برای خود به همسری گرفت و به این ترتیب آن رسم هم باطل و لغو شد. قرآن می گوید: «فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا : وقتی که زید بهره خود از همسرش را برد و طلاق داد ما او را به همسری تو درآوردیم تا مؤمنان درباره همسران طلاق داده شده پسر خوانده هایشان در سختی نباشند .این آیه نشان می دهد که ازدواج پیامبر با زینب به دستور خدا بوده است تا آن رسم باطل جاهلی از بین برود و بفهمند که انسان می تواند با همسر طلاق گرفته پسر خوانده اش ازدواج کند و همسر پسر خوانده؛ مانند پسر واقعی نیست. پیامبر اسلام(ص) با این ازدواج علاوه بر این که آن سنت باطل عرب را از بین برد، مشکل زینب را هم حل کرد چون زینب افتخار می کرد که به همسری پیامبردر آمده است؛ در حالی که دیگران رغبتی با ازدواج با او نشان نمی دادند و می گفتند که او زن یک برده آزاد شده است و ازدواج انسان های شریف با اینگونه طلاق داده شده ها، رسم نبود!

از سوی دشمنان اسلام درباره ازدواج پیامبر با زینب مطالب افسانه ای زیادی مطرح شده است و هدف آنان کوبیدن شخصیت پیامبر اسلام است و اگر کسی پیامبر اسلام را بشناسد به باطل بودن آن مطالب پی می برد. برخی نوشته اند که پیامبر برای پرسش از احوال زید به خانه او آمد. همین که در را باز کرد چشمش به زینب افتاد. پیامبر با دیدن جمال زینب گفت: «سبحان الله خالق النور تبارک الله احسن الخالقین» این جمله را دلیلی بر علاقه قلبی پیامبر به زینب دانسته اند ولی این روایت، افسانه و ساختگی است و شواهدی، افسانه بودن آن را نشان می دهد. اولا، زینب دختر عمه پیامبر بود و در محیط خانوادگی، با پیامبر بزرگ شده بود. چنین نبود که پیامبر زینب را ندیده باشد و برای اولین بار در خانه زید دیده باشد. پیامبر اسلام(ص) خودش زینب را برای زید خواستگاری کرده بود. نه جمال زینب از پیامبر مخفی بود و نه مشکلی برای ازدواج پیامبر با زینب وجود داشت. اصلا زینب نمی خواست با زید ازدواج کند و خیلی هم علاقه داشت که همسر پیامبر شود و حتی آن لحظات اول که برای زید خواستگاری می شد، زینب فکر کرد پیامبر برای خودش خواستگاری می کند و خیلی هم خوشحال شد ولی بعد فهمید که برای زید خواستگاری می کنند و اول قبول نکرد ولی با آمدن آیه قرآن پذیرفت. پس این نادرست است که گفته شود پیامبر از جمال و کمال زینب بی خبر بود. ثانیا، وقتی که زید برای طلاق زینب نزد پیامبر آمد و مشورت خواست، پیامبر او را از طلاق منع کرد. این نشان می دهد که آن داستان ساختگی است وگرنه نهی نمی کرد. ثالثا، قرآن به صراحت هدف این ازدواج را کوبیدن سنت جاهلی معرفی می کند نه دلباختگی پیامبر به زینب

برای آگاهی بیشتر درباره ازدواج های پیامبر (ص): 

1. همسران رسول خدا، عقیقی بخشایشی ازدواج النبی، دکتر موسی شاهین 

2. زنان پیامبر، عماد زاده

3. نگرشی کوتاه به زندگی پیامبر اسلام، مؤسسه در راه حق 

4. نساء النبی و اولاده، محمد جواد السعیدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بهلول و سازندگان مسجد

بهلول و سازندگان مسجد

عده ای مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟

گفتند: مسجد می سازیم.

گفت: برای چه؟

پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.

بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.

سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول».

ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟

بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گوربه گور

گوربه گور

در منطقه، جایی که ما بودیم، بچه ها اغلب برای خودشان چاله ای کنده بودند و در آن نماز شب می خواندند.

گاهی پیش می آمد، کسی به اشتباه در محلی که دیگری درست کرده بود، نماز می خواند و صاحب اصلی قبر را سرگردان می کرد. یک شب این وضع برای خود من اتفاق افتاد. فردای آن روز، کسی که گویا من در جای او ایستاده بودم، مرا دید و گفت: «فلانی دیشب خوب ما را گور به گور کردی.» پرسیدم: منظورت چیست؟

گفت: «هیچی می گویم که یک خرده بیشتر حواست را جمع کن و ما را مثل کولی ها خانه به دوش نکن»

کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)جلد 3، صفحه:116

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نصیحت های پدرانه رهبر معظم انقلاب به زن و شوهر ها:

نصیحت های پدرانه رهبر معظم انقلاب به زن و شوهر ها:

* اگر کدورتی پیش‌ آمد باید لابلای محبت ذوبش کنید. نباید یک حرف کوچکی را بزرگ کنند و مرتب کش‌ بدهند.

* زن چه در محیط خارج خانه باشد و چه در داخل خانه در این کشاکش با تلاطم‌هایی برخورد می‌کند که بیشتر به آرامش، آسایش و تکیه کردن به یک شخص مطمئن نیاز دارد. او کیست؟ او شوهر است.

* سعی شما این باشد که در تمام دوران زندگی به خصوص در پنج سال اول با هم سازگاری داشته باشید. این طور نباشد که یکی اندکی ناسازگاری نشان داد آن دیگری هم حتما در مقابل او ناسازگاری نشان دهد.

* زن و شوهر باید به یکدیگر احترام بگذارند. نه احترام ظاهری و تشریفاتی بلکه احترام واقعی. احترام را در قلب خود نگه دارید و برای هم حرمت قائل شوید.

* اگر نسبت به احساسات یکدیگر بی اعتنایی و بی‌توجهی کنند به تدریج حالت بی‌محبتی از یک طرف به وجود بیاید حتما به آن طرف دیگر هم سرایت می‌کند.

* اگر دیدید که همسرتان یک نقطه عیبی دارد تحمل کنید که او ...

اگر در زندگی زناشویی این گزینه را انجام دهید مطمئن باشید که شما بهترین همسر دنیا خواهید بود.

 * صبور باشیم؛ اگر رفتار همسرمان را خوشایند نمی‌دانیم بهتر است با حوصله و تأمل و در شرایط مناسب او را از چگونگی رفتارش آگاه کنیم.

* منطقی رفتار کنیم؛ مسایل را منطقی و درست بررسی کنیم و به جای منافع شخصی، مصالح زندگی مشترک را در نظر بگیریم و بی‌طرفانه قضاوت کنیم.

* کم توقع باشیم؛ از همسرمان آن‌قدر انتظار داشته باشیم که بتواند به انتظارات پاسخ دهد.

* مثبت‌نگر باشیم؛ به رفتارهای خوب همسرمان بیشتر بیندیشیم و جنبه‌های خوب زندگی را فراموش نکنیم.

* شنونده ی خوبی باشیم؛ هنگامی که همسرمان با ما صحبت می‌کند حتی‌الامکان به چشمان او نگاه کنیم و یا با اشاره و سرتکان دادن نشان دهیم که به حرف‌های او توجه داریم.

* به شخصیت همسرمان احترام بگذاریم و حرمت یکدیگر را نزد خانواده و دوستان و … حفظ کنیم.

* با یکدیگر مهربان باشیم؛ همسرمان را جزئی از وجود خود بدانیم، محسناتش را بازگو کنیم، برایش خوبی بخواهیم و در راه کمک به همسرمان تمام تلاش خود را به کار ببریم. با مهربانی می‌توانیم مالک قلب‌های یکدیگر باشیم و رابطه ی گرم و صمیمی بر قرار کنیم.

* به نیازهای همسر توجه کنیم؛ رفتار دلنشین و توأم با متانت موجب می‌شود خواسته‌های خود را به راحتی بیان کند.

* قدرشناس باشیم؛ از همسرمان به خاطر انجام وظایف، مسوولیت‌ها و همکاری‌هایش قدردانی کنیم برای ابراز سپاسگزاری و تشکر به کلمه‌های خاصی نیازمند نیستیم!

* الگوی خوبی باشیم؛ طوری رفتار کنیم که الگوی رفتاری مناسبی برای همسر و فرزندان خود باشیم.

* خود را به جای همسرمان بگذاریم؛ دنیا را از دریچه ی نگاه او ببینیم و از خود بپرسیم : «اگر من جای او بودم چه می‌کردم؟»

 * به خواسته‌ها و افکار یکدیگر احترام بگذاریم؛ فراموش نکنیم که ازدواج پیمان

همکاری و تشریک مساعی است.

* با جملات زیبا از همسر خود دلجویی کنیم؛ یک جمله ی شورانگیز می‌تواند طوفانی از خشم وغضب و نفرت را خاموش کند و بنای زندگی را از خطرات گوناگون دور سازد.

* به همسر خود بگوییم که من به خاطر عشق به تو همه ی سختی‌های زندگی‌مان را می‌پذیرم چنین جملاتی باعث دلگرمی او می‌شود.

* سختی‌ها و مشکلات محیط کار را در حد ضرورت با همسرمان در میان بگذاریم؛ هم فکری بار مشکلات را سبک‌تر می‌نماید.

* فرمان ندهیم؛ نباید خانه را به پادگان تبدیل کنیم، متوجه باشیم که خانه کانون عشق و محبت است نه محل یکه تازی و خشونت.

* روی نقاط ضعف همسر خود انگشت نگذاریم؛ هر فردی ممکن است در موارد مختلف دچار ضعف باشد آشکار کردن و بزرگ جلوه‌دادن این نقاط ضعف موجب ایجاد کدورت می‌شود. هرگز نباید از نقطه ضعف‌ها به عنوان اسلحه‌ای برای سکوت یا شکست دادن همسر استفاده کنیم.

*مقابله به مثل نکنیم؛ از رفتارهای تلافی جویانه بپرهیزیم و سعی کنیم به جای مقابله به مثل، رفتار مناسب را به او یادآوری نماییم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰